ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
به رنج اندر آری تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست
بر ما شکیبایی و دانش است
ز دانش روانها پر از رامش است
شکیبایی از ما نشاید ستد
نه کس را ز دانش رسد نیز بد
گر کسی را رغبت دانش بود گو دم مزن
زانکه من دم درکشیدم تا به دانایی زدم
سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او
علمی که ره به حق ننماید جهالت است
ای که دانش به مردم آموزی
آنچه گویی به خلق خود بنیوش
خویشتن را علاج مینکنی
باری از عیب دیگران خاموش
دعوی مکن که برترم از دیگران به علم
چون کبر کردی از همه دونان فروتری
از من بگوی عالم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسری
بار درخت علم ندانم مگر عمل
با علم اگر عمل نکنی شاخ بیبری
علم آدمیتست و جوانمردی و ادب ورنی
ددی، به صورت انسان مصوری
نخست از کسب دانش بهرهور شو
ز جهل آباد نادانان بدر شو
بود معلوم هر آزاد و بنده
که نادان مرده و داناست زنده
کسی کو دعوی فرزانگی کرد
کجا با مردگان همخانگی کرد
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
علم بالست مرغ جانت را
بر سپهر او برد روانت را
علم دل را به جای جان باشد
سر بیعلم بدگمان باشد