شعر در مورد پاییز کودکانه
زندگی، بدون روزهای سخت نمی شود...
روزهای سخت، همچون برگهای پاییزی شتابان فرو می ریزند،
در زیر پاهای تو، اگر بخواهی... فراموش نکن !
برگهای پاییزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت
و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت،
سهمی از یاد نرفتنی دارند.
شعر در مورد پاییز کودکانه
تو را دوست میدارم
و با تو دیگَرَم به بیداری این گسترهی خاموشُ آدمیانش نیاز نیست!
چرا که تو چهار فصل سرزمین منی:
سردتر از زمستان سقّز، گرمتر از تابستان اهواز، سبزتر از بهار لاهیجان،
و مطلّاتر از پاییزِ برگافکن چیچست!
"یغما گلرویی"
شعر در مورد پاییز کودکانه
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد
گل از تو گلگون تر
امید از تو شیرین تر
نمی شود پاییز فضای نمناک جنگلی اش
برگ های خسته ی زردش
غمگین تر از نگاه تو باشد
نمی شود که تو باشی،
من عاشق تو نباشم
نادر ابراهیمی
شعر در مورد پاییز کودکانه
ساعاتی پس از صبحانه در این صبح سراسر تعطیل
چه فرق میکند تن به آن ساتن لغزان و خنک بسپاری
یا به تکهای از آفتاب پاییزی
که دارد در به در و پنجره به پنجره دنبالت میگردد
از طرز نگاهم باید حدس میزدی
که من ظاهرن فراموشکار و سر به هوا
خطوط کشیدهی اندامت را دقیق تا مرز نامرئیشدن هرچه پیراهن از بَر کردهام
اگر میدانستی جایت سر میز صبحانه چقدر خالی است
و قهوه منهای شیرینزبانیِ تو چقدر تلخ،
من و این آفتاب بیپروا را آنقدر چشمانتظار نمیگذاشتی
قهوهات دارد سرد میشود
"عباس صفاری"
شعر در مورد پاییز کودکانه
چه کنم که توان از من می گریزد
وقتی که نام کوچک او را در حضور من به زبان می آورند
از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگلی می گذرم
بادی نرم و نابهنگام می وزد
سبکسرانه با بویی از پاییز
و قلب من از آن خبرهایی از دوردست ها می شنود،
خبرهای بد
او زنده است و نفس میکشد
اما غمی به دل ندارد
"آنا آخماتووا"
شعر در مورد پاییز کودکانه
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ی نا خوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر یادت نیست
تلخی فاصله ها نیز به یادت ماندست
نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست
شهیار قنبری
شعر در مورد پاییز کودکانه
درختان پر شکوفه بادام را
دیگر فراموش کن، اهمیتی ندارد
در این روزگار آنچه را که نمی توانی بازیابی
به خاطر نیاور
موهایت را در آفتاب خشک کن
عطر دیرپای میوه ها را بر آن بزن
عشق من، عشق من فصل پاییز است...
"ناظم حکمت"
شعر در مورد پاییز کودکانه
چون دوستت میدارم حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد من میسوزم
پاییز از حوالی حوصلهات که بگذرد من زرد میشوم عاشق میشوم
و تا کفشهای رفتنت جفت میشوند غریب میمانم!
و تنها وقتی گریهای گمان نمیبرم در تو من سبز میمانم...
که نیلوفرانه دوستت میدارم
نه مانند مردمانی که دوست داشتن را به عادتی که ارث بردهاند
با طعم غریزه نشخوار میکنند
من درست مثل خودم
هنوز و همیشه دوستت میدارم ...
از: بهمن قره داغی
شعر در مورد پاییز کودکانه
با ساعت دلم ، وقتِ دقیق آمدن توست
من ایستاده ام ، مانند تک درخت سر کوچه
با شاخه هایی از آغوش
با برگ هایی از بوسه
با ساعت غرورم _ اما
من ایستاده ام ،
با شاخه هایی از تابستان
با برگ هایی از پاییز
هنگام شعله ور شدن من ،
هنگام شعله ور شدن توست
ها ... چشم ها را می بندم ها ...
گوش ها را می گیرم با ساعت مشامم _ اینک _
وقت عبور تن توست
" محمدعلی بهمنی "
پنجشنبه 3 آبان 1397 ساعت 10:13