شعر زیبا در مورد پاییز و باران
به چشم هایم خیره که می شوی
بوی تند قهوه هایت اعتیادم را بیشتر می کند
و من متهم ردیف اول لبهایت
عصرهایم در حیاطی می گذرد
که پاییز عشوه گریهایت را
به درخت تزریق می کند..
"رویا هدایت"
شعر زیبا در مورد پاییز و باران
پاییز هیچ حرف تازهای برای گفتن ندارد
با اینهمه
از منبر بلند باد بالا که میرود
درختها چه زود به گریه میافتند !
"حافظ موسوی"
شعر زیبا در مورد پاییز و باران
پاییز نام دیگر دلتنگى ست،
وقتى میان برگ هاى سرخ و نارنجى اش
خیابان ها شلوغ مى شوند
از عاشقانه هاى دو نفره،
و من خیره به آدم هایى که از کنارم مى گذرند
مدام تکرار مى کنم
میان همه اینها، چرا تو نیستى ..!؟
چرا از تمام این آدم ها
فقط تو را گم کرده ام ..؟
"مهدى ج.و"
شعر زیبا در مورد پاییز و باران
پاییز کوچک من،
پاییز کهربایی تبریزی هاست
که با سماع باد
تن را به پیچ و تاب جذبه
تن را به رقص می سپرند
و برگ های گر گرفته
که گاهی با گردباد مخروط واژگونه ای از رنگ اند
و گاه ماهیان شتابانی در آب های باد
شعر زیبا در مورد پاییز و باران
پاییز کوچک من،
وقت بزرگ باران ها
باران، جشن بزرگ آینه ها
در شهر باران که نطفه می بندد
در ابر حیرت درخت های آلبالو را می گیرد،
و من غم بزرگ باغچه را
از شادی حقیر گلدان ها زیباتر می یابم.
شعر زیبا در مورد پاییز و باران
پاییز کوچک من،
گنجایش هزار بهار،
گنجایش هزار شکفتن دارد
وقتی به باغچه می نگرم
روح عظیم «مولانا» را می بینم
که با قبای افشان و دفتر کبیرش
زیر درخت های گلابی قدم می زند
و برگهای خشک زیر قدمهایش شاعر می شوند
وقتی به باغچه می نگرم
«بودا» حلول می کند
در قامت تمام نیلوفرها
وقتی به باغچه می نگرم پاییز «نیروانا» ست
پاییز زنی است که سحر ساده ی نفسش را
در ذره های باغ دمیده است
و می زند که سرو به رقص آید
شعر زیبا در مورد پاییز و باران
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگ هاست با یکدیگر
تا من نگاه شیفته ام را
در خوشترین زمینه به گردش برم
و از درخت های باغ بپرسم
خواب کدام رنگ یا بی رنگی را می بینند
در طیف عارفانه ی پاییز؟
"حسین منزوی"
شعر زیبا در مورد پاییز و باران
برای چیدن گل سرخ، نه ارّه بیاور، نه تبر!
سرانگشتِ سادهی همان ستاره بیآسمانم ...
بس، تا هر بهار به بدرقهی فروردین،
هزار پاییز پریشان را گریه کنم. -
هم از اینروست که خویشتن را دوست میدارم.
"سید علی صالحی"
شعر زیبا در مورد پاییز و باران
به همین گونه شعر مینویسم
مدادم را در دستم میگیرم و مینویسم باران.
دیگر پروانه و باد خود میدانند پاییز است یا بهار
من تنها گاهگاهی خورشیدی از گوشهی چشمم به جانبشان میفرستم
و اگر توفانی برخیزد و آبها و برگهای سیاه را با خود ببرد،
با من نیست به همانگونه که اکنون گل سرخی
بر یقهی پیراهنتان روییدهست.
"شمس لنگرودی"
شعر زیبا در مورد پاییز و باران
جنگل،
پاییز،
کلبه ای چوبی
و دودی
که از دودکشش بالا می رود
کاش با تو در چهارچوب همین تابلو
آشنا شده بودم.
"رویا شاه حسین زاده "
پنجشنبه 3 آبان 1397 ساعت 10:15