شعر در مورد پاییز


شعر در مورد پاییز


پاییز رنگ هایش را به تو داد

دلتنگی هایش قلب مرا بوسید.

هزار رنگ با شکوه! پلک بزن بگذار وقتی درناهای جان مرا به کوچ صلا می دهی

زرد و نارنجی های دلفریب نگاهت بر خاکستری های سوخته ی قلب من بنشینند

بگذار برگ هایم را بادهای تو ببرد

من، من جز زنی عاشق هیچ نیستم

من پیش از اینکه تو را صدا بزنم

بارها به خودم تلنگر زده ام

بارها برهنگی ام را به رخ دستهایت کشیده ام

و اندوهی را که از موهایم شره می کرد

باران به باران به سقف اتاق تو روانه کرده بودم. 

هزار رنگ دلفریب!

چقدر فریب چشم های تو را خوردن پیامد داشت! ... 

پاییز من بیا رنگ های با شکوه تو را 

با بی رنگی های ساده ی من طاق بزنیم

من سردم است...


 "بتول مبشری"

  ادامه مطلب ...