شعر در مورد پاییز و باران


شعر در مورد پاییز و باران


فراموشت کرده ام  و حالا  همه چیز عادی شده

  باران که می بارد  پنجره را می بندم 

دیگر یادم نیست  غروب جمعه  چه ساعتی بود !

پاییز را  تنها از روی تقویم می شناسم !

فراموشت کرده ام   اما ... 

گاهی دلم برای دلتنگ ِ تو شدن  تنگ می شود ...  


مرتضی شالی

 

ادامه مطلب ...

شعر در مورد پاییز


شعر در مورد پاییز


پاییز رنگ هایش را به تو داد

دلتنگی هایش قلب مرا بوسید.

هزار رنگ با شکوه! پلک بزن بگذار وقتی درناهای جان مرا به کوچ صلا می دهی

زرد و نارنجی های دلفریب نگاهت بر خاکستری های سوخته ی قلب من بنشینند

بگذار برگ هایم را بادهای تو ببرد

من، من جز زنی عاشق هیچ نیستم

من پیش از اینکه تو را صدا بزنم

بارها به خودم تلنگر زده ام

بارها برهنگی ام را به رخ دستهایت کشیده ام

و اندوهی را که از موهایم شره می کرد

باران به باران به سقف اتاق تو روانه کرده بودم. 

هزار رنگ دلفریب!

چقدر فریب چشم های تو را خوردن پیامد داشت! ... 

پاییز من بیا رنگ های با شکوه تو را 

با بی رنگی های ساده ی من طاق بزنیم

من سردم است...


 "بتول مبشری"

  ادامه مطلب ...

شعر پاییز


شعر پاییز


می خواهی دلتنگت نباشم

انگار که بخواهی، شیروانی‌هایِ "رشت" خیس نباشند.

انگار که بخواهی زمستان‌هایِ "الموت" سرد

انگار که بخواهی پاییزهای روستای چنار "کاشان" زرد.

دنیا اما کاری به خواستنِ هیچکس ندارد.

من هم سالهاست می خواهم کنارم باشی.


  "لیلا کردبچه"

  ادامه مطلب ...